#گداخته_خوشمزه_مقویرسپی این خوشمزه داخل دستورپختهای پیج خودم هست 👌🏻👌🏻😍😍😋😋
سایهی سیاه، چقدر از هم دورمان کرده اینروزها و چقدر فهمیدهایم باهمبودن و به آغوشکشیدن و بیبهانه شاد بودن، تا چه اندازه میتواند برای آدمی ارزشمند باشد و افسوس میخوریم که تا اینجای مسیر را چقدر بیدلیل به خودمان سخت گرفته بودیم، چقدر خودمان را از فرصت شادی و لبخند محروم کرده و نگران نداشتههایی بودیم که بدون آنها هم میشد زندگی کرد و شاد بود.
چقدر از کنار هم عبور کردیم بدون آنکه با هم حرف بزنیم، چقدر عزیزانمان را بغل نکردیم و چقدر نبوسیدیمشان و چقدر دور بودیم از هم... تا اینکه دیر شد! آدمی قدر هرچیز را تا زمانی که از دستش نداده، نمیفهمد، و ما از دست دادگانیم اینروزها و چقدر دلمان لک زده برای گرمی آغوشی، بوسهای، نوازشی، لبخندی... پیادهروها همیشه بودهاند و ما از پشت قاب شیشهی تبزدهی پنجره، تازه کشفشان کردهایم انگار، و فهمیدهایم که قدم زدن روی این سنگفرشها و زیر سایهی سبز و آرام درختها، عجیب میتواند لذتبخش باشد... زل میزنیم به آغوشهای حوالیمان که ناگزیریم به حفظ فاصلهی ایمن تا آنها و تازه میفهمیم چقدر دلمان میخواهد اضطرابمان را لابهلای گرمای مقدسشان فراموش کنیم، به بستر سینهی مهربانی پناه ببریم، به شانهای تکیه بزنیم و از روزهای خوبِ نرسیده حرف بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم...
چقدر دلمان لک زده برای خوشیهای کوچک و معمولی؛ دور هم بیبهانه جمع شدن و بیهوا خندیدن و بیهوا به آغوش کشیدن...
برای چه مسائل بی اهمیتی غصه میخوردیم و برای چه سوءتفاهمهای کودکانهای فاصله میگرفتیم و چه روزهایی که میشد خوب باشند و ما برای بهانههای سطحیمان، خرابشان کردیم...
بهار نزدیک است، خورشید کفشهایش را به پاکرده تا از پشت ابرها بخزد بیرون و با نگاه داغش، سایهها را به اعماق جهنم براند.
ولی کاش بعد از طلوع آفتاب، بودنِ هم را بیشتر از همیشه قدر بدانیم، بیبهانه شاد باشیم و بیبهانه در آغوش بگیریم و بیبهانه مهربان باشیم،
آفتاب که زد، وعدهی ما اولین پیاده رو، به صرف کمی آغوش و آرامش و لبخند.
وعدهی ما سخت نگرفتن و تک تک ثانیهها را زیستن!
وعدهی ما به زمین و انسان و حیوان و گیاه، عشق ورزیدن،
وعدهی ما اولین پیاده رو، اولین سلام، اولین آغوش...
#نرگس_صرافیان_طوفان @narges_sarrafian_toofan